داستان های واقعی - An Overview
داستان های واقعی - An Overview
Blog Article
خانواده پرون اطلاع چندانی نداشتند از اینکه گفته میشد زمانی در این خانه ۲۰۰ هکتاری، زنی به نام باثشبا تایر و چهار فرزندش زندگی میکردند که سه نفر از آنها در جوانی مردند.
دخترک در حالی که از شوک تصادف میلرزید پرسید: «میتونی درستش کنی پدر؟» پدر در حالی سرش را به نشانهی منفی تکان میداد پاسخ داد: «نه. متاسفانه من فقط یک لاستیک زاپاس دارم.
کلاه نداشتند و موهای بلند و بور آنها در برابر باد همچون قاصدک به رقص در آمده بود همگی لباس متحد الشکل داشتند که پارچه ای لچکی از کمر تا میان پاهای خود بسته بودند . به نظر میرسید از لحاظ قد و قامت از ما ریزتر هستند بیشتر به آدم کوتوله های ریز نقش میماندند. ما با دیدن آن منظره وحشت انگیز از یکدیگر میپرسیدیم آنها چه چیزی ممکن است باشند چون برای اولین باری بود که چنین موجودات عجیبی میدیدیم نه شبهاهتی به حیوانات داشتند و نه ما تا آن روز حیوانی را که چنین البسه هایی عجیب و نامتارفی که بر تن کنند را ندیده بودیم و نه وقت رقص و پایکوبی بود و مهم تر از همه اینکه با انسانها خیلی فرق داشتند .
مجله
بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدتها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود.
در واقع فرض بر این بود که اگر فرد نسبت به این معاینات عجیب واکنش نشان ندهد بیشک جان خود را از دست داده. همچنین باور بر این بود که خواص هوشآور تنباکو میتواند هر فردی را به راحتی احیا کند.
در این داستان واقعی ارواح، ویلیام وینتر، مردی که در مزرعه میرتلز کشته شد، نیز دیده شده است.
اعضای این خانواده با شلیک گلولههای پیدرپی در تختخوابهایشان به قتل میرسند و نامشان بر سر زبانها میافتد.
ظاهراً بچههای پرون با برخی از این ارواح بازی میکردند و کارهای عادی روزمره را انجام میدادند. روح تایر چندان مهربان نبود. او عمداً اثاثیه را جابهجا میکرد تا مستاجران جدید را بترساند، گاهی اوقات کاملاً ظاهر میشد و همانطور که در فیلم نشان داده میشود، بیش از همه مادر خانواده را تسخیر میکرد.
در مطلبی که خواندید، ۱۱ داستان واقعی درباره ارواح، ارائه شد. همانطور که دیدید بعضی از آنها بسیار ترسناک و غیر قابل باور هستند.
بازدیدکنندگان ادعا کردهاند که صدای قدمهایی را در اتاق خواب او شنیدهاند، دستگیرههای در به خودی خود چرخانده شدهاند و حتی تغییرات شدید دما را احساس کردهاند.
مردم شهر شایعه میکردند که زونا یک فرزند نامشروع به دنیا آورده است، که شو قبلاً دو بار ازدواج کرده است، و اینکه دومی به طور مرموزی مرده است.
گفته میشد که قصد سارا وینچستر این بود که خانهای بسازد که بتواند ارواح را گیج کرده و از او در برابر آنها محافظت کند. وینچستر هرگز نیت واقعی خود را برای این خانه تایید نکرد، اما معماران گفتند که در طول ساختوساز، جلسات روزانه داشتند.
اگر هر یک از این گزارشها درست باشد، پس شاید عدم تمایل هامفریس به ترک مسافرخانه، واقعاً بخش وحشتناک این داستان ارواح باشد.
مولی رو به مادرش کرد و فریاد زد: “مامان، من اینو میخوام!”